هیربدهیربد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

هیربد هدیه ی خدا در کریسمس

الان دیگه هیربدجونی برای خودش ماشالله مردی شده ، خواهرش هم دیگه نمیرسه به وبلاگ برادرش سربزنه الان هم بادیدن وبلاگش تمام خاطراتم زنده شد❤️

کارهای جدید داداشی

این روزها وقتی توی کریر میزاریمش سرش رو بالا میاره گردنش رو صاف می کنه خیلی بامزه میشه مامانی میگه این کارش باعث می شه ماهیچه های گردنش زودتر سفت بشن . این که دیگه حالا زود هم حوصله اش سر میره دوست داره که باهاش حرف بزنیم. بعد از اینکه باهاش حرف میزنیم حسابی کیف می کنه و میخنده.   وقتی هم رومون رو اونطرف می کنیم پاهاشو دستاشو تکون تکون میده  و جیغ میزنه تا دوباره باهاش حرف بزنیم . وقتی هم می خواد بفهمونه که بغلش کنیم دست و پاهاشو که بالا میاره زور میزنه و با صدای بلند غرغر میکنه یعنی بیایید منو بلند کنید . قوربون داداشی گلم برم .خییییییییییییییییییلی دوستت داریم عزیزم راستی مامان بزرگم هم دیگه نمیایین ما هم خیلی ناراحت ش...
24 فروردين 1392

شیرین کاری های داداشی

این روزها هیربد جونی واقعا شیرین شده وقتی تلویزیون می بینه یا باهاش حرف میزنیم باهامون هم صدا میشه و کلی صدا از خودش در میاره. حالا دیگه خنده هاش هم صدادار شده .خیلی دوست داره کنارش بشینیم و فقط باهاش حرف بزنیم وقتی بهش نگاه نمی کنیم یا حرف نمی زنیم یک جیغ بلند میکشه یعنی به من توجه کنید خلاصه سرهممونو گرم کرده البته من و بابا که خیلی درس داریم .مامانی مجبوره بیشتر وقتشو با اون بگذرونه البته ناگفته نمونه وقتهایی رو هم که شازده کوچولو اجازه بدن یا خواب باشن مامانی ترجمه های بابایی رو انجام میده. قوربونت بشم که واقعا نفس و قلب زندگیمون شدی. این جا داری با مامانی حرف می زنی عزیزم. راستی وقتی هم حرف میزنی یادت میره آب دهنتو قورت بدی اینجا ...
22 فروردين 1392

کارهای هیربد جونی* :

  خنده های هیربد جونی             قربون اون لبات برم آبنبات خواهری     جونم عزیزم خیلیییییییییییییی دوست دارم داداشی  نقاشی سیاه قلم از روی عکس داداشی گلم      اینم وقتی هیربد پاهاشو میاره بالا تا بغلش کنیم بازم لبخند     این عکس خیلی قشنگیه فقط حیف تاره اینم هیربد وقتی بابایی بردش هوا     ...
18 فروردين 1392
1